یادبودها

سالمرگ شل سیلور استاین

سالمرگ شل سیلور استاین

انتشارات او - شل سیلور استاینشل سیلور استاین با نام کامل شلدون آلن سیلورستاین (به انگلیسی: Sheldon Alan Silverstein) شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو متولد شد.

اشعار شل سیلور استاین ، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند.
بسیاری از کسانی که فکر می کنند شل سیلور استاین تنها نویسنده ای برای کودکان است، وقتی می فهمند که بزرگسالان بیشتر از کودکان، از آثار او استقبال می کنند، بسیار متعجب می شوند.

اما بزرگ ترها شل سیلور استاین را بخشی از وجود خود می دانند. چرا که حرفهای ناگفته آنها را با زبان طنز بیان می کند. یکی از معروف ترین توصیفاتی که در مورد شل سیلور استاین ارائه شده این است: “مردی که کودکی اش را در چمدانی با خود می برد”.

شل سیلور استاین ، با نگاه دو گانه و طنزآمیز خود، نویسنده ای است که تحت هیچ قالب معین و بر چسب خاصی نمی گنجد.
روح جسور و آزاد او هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد و این سرزندگی مورد توجه هر انسانی با هر سن و موقعیتی قرار می گیرد.

سبک شل سیلور استاین ، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: “خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم….”

سرانجام ،شل سیلور استاین که علاوه بر ادبیات کودک در کاریکاتور ، نمایشنامه ، شعر و حتی آهنگسازی و خوانندگی دست داشت ، در 10 می 1999 در خانه شخصی خودش در کالیفرنیا ، بر اثر سکته قلبی در گذشت .

چند نمونه از اشعار شل سیلور استاین


تا حالا به سرزمین شادها رفتین؟
جایی که از صبح تا شب همه شادن.
مردم درباره شاد‌ترین چیزها،
آواز می‌خونن و شوخی می‌کنن.
همه چیز سرزنده‌ و پرنشاطه.
هیچ کسی غمگین نیست.
همه جا پر از صدای خنده و شادیه.
من توی سرزمین شادها بوده‌ام،
خیلی کسل کننده‌س.
————————————

 وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر…
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ، خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت

تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.

————————————

مربع ساكت گوشه ای نشسته بود،
كه یك مثلث محكم با آن تصادف كرد.
مربع زخمی فریاد زد:
“باید هر چه زودتر به بیمارستان برسم!”
زود یك دایره قلقلی سر رسید،
مربع را برداشت و چرخ زنان به بیمارستان برد.

————————————

اين پلنگ چه مغرور به نظر مي رسد
چه كلاهي سرش گذاشته!
با آن خالهاي تنش ،
فكر مي كند خيلي قشنگ است،
حتماً از زندگي اش كاملاً راضي است!
بيچاره پلنگ!
نمي داند كه من او را با مدادم روي كاغذ كشيده ام
و هر وقت بخواهم مي توانم او را پاك كنم …
اما واي …
قبل از اين كه پاكنم را پيدا كنم،
حس مي كنم حالم دارد به هم مي خورد …
نكند يك نفر هم دارد مرا پاك مي كند!

————————————

تق تق!

كيه؟

من!

من، كيه؟

درسته!

چي درسته؟

منكيه!

اين همون چيزيه كه من مي خوام بدونم.

چي مي خواي بدوني؟

من، كيه؟

بله، دقيقاً !

دقيقاً چي؟

بله، من يك دقيقنچي هم به همراه دارم!

دقيقاً چي به همراه داري؟

بله.

بله، چي؟

نه، دقيقنچي.

اين چيزيه كه من مي خوام بدونم.

عرض كردم دقيقنچي.

دقيقاً چي؟

بله!

بله، چي؟

بله، همراهمه

چي همراهته؟

دقيقنچي، دقيقنچي چيزيه كه همراهمه.

من، كيه؟

بله!

برو بابا!

تق تق …

————————————

مویم گفت: چه جوری به مدرسه می روی؟

گفتم: با اتوبوس.

پوزخندی زد و گفت :من وقتی هم سن تو بودم،

ده کیلومتر پیاده می رفتم.

عمویم گفت: چقدر بار را می توانی بلند کنی؟

گفتم: یک گونی برنج.

پوزخندی زد و گفت: من وقتی هم سن تو بودم،

یک گاری را به حرکت در می آوردم و یک گوساله را بلند می کردم.

عمویم گفت: تا حالا چند بار دعوا کردی؟

گفتم: دو بار و هر دو بار هم کتک خوردم.

پوزخندی زد وگفت: من وقتی هم سن تو بودم،

هر روز دعوا می کردم و هیچ وقت هم کتک نمی خوردم.

عمویم گفت: چند سالته؟

گفتم: نه سال و نیم.

بادی به غبغت انداخت و گفت: من وقتی هم سن تو بودم،

ده سالم بود.

شل سیلور استاین

منابع : ویکی پدیا / فیس بوک / شهرآشوب

سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من