برچسب: خوانش
-
مهتا حمزهیی و کتاب نان ابری
نان ابری نویسنده و تصویرگر: هی نه بک ترجمه: کیانگ این لی قصهی این کتاب را به روایت مهتا حمزهیی، ۶ ساله از بندرعباس بشنوید. با تشکر از خانم رویا و کانال تلگرامی کتابهای خوب ( پیشنهاد کتابهای خوب ازطرف داوران جایزهی گوزن زرد ) نان ابری
-
روژین و کتاب کلام و سکوت
سال پيش مامان روژين زنگ زدند و گفتند كه چقدر سخت ما را پيدا كرده اند. به دنبال كتاب ” من همانى هستم كه فكر مى كنم ” بودند. اين كناب را براى هديه به دوستانى كه به تولد دختر شان مى آمدند، مى خواستند. و دوباره امسال ، براى يكى ديگر از خويشانشان. اضافه […]
-
شعری از آنا آخماتووا بانوی هنرمند و نویسندهی روسی
نمی ترسم از سرنوشت هولناک و از دلتنگی های کشنده ی شمال مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم و مهتاب بر ما نتابد هدیه ای نثارت می کنم امروز که در جهان بی مثل و مانند است : عکس رقصانم را در آب در ساعتی که جویبار شبانه هنوز بیدار ست نگاهم را […]
-
بخشی از کتاب استفاده از زمان و هدر دادنش از مجموعه ی فلسفه را بچشیم
استفاده از زمان و هدر دادنش اولین عنوان از مجموعهی فلسفه را بچشیم بود که سال ها قبل توسط انتشارات او منتشر شد. این کتاب بسیار دوست داشتنی مفاهیمی مهم را برای اندیشیدن در اختیار ما میگذارد. مفاهیمی جدی با زبانی بسیار ساده. آنقدر ساده که مناسب 9 ساله ها باشد و آنقدر جدی که […]
-
امید : شعری از امیلی دیکنسون شاعر آمریکایی
«امید»، چیزی است پر دار- که بر سر روح مینشیند- و نغمهای بیکلام میخواند- و هیچگاه – از خواندن باز نمیماند- در باد- دلنشینتر- شنیده میشود- توفانی تلخ بباید- که با خود ببرد پرنده کوچکی را که این همه را گرم میدارد- همیشه شنیدهام صدایش را- در سردترین سرزمینها- و دوردستترین دریاها- اما حتا در […]
-
شعری از محمود درویش شاعر و نویسنده فلسطینی
در خانهی مادری خیره میشود عکسم به من دست برنمیدارد از پرسیدن: مهمانِ من! تو همین منی؟ بیست سالگیام؟ بی عینکِ طبّی؟ بی چمدان؟تَرَکی در دیوار کافیست تا از ستارهها شوقِ خیره شدن در جاودانگی را بیاموزی [و این جاودانگی چیست؟ از خودم میپُرسم] مترجم : محسن آزرم محمود درویش منبع : شمال از […]
-
بخشی از کتاب فلسفه برای فرزندم
+ بهتر است اول به داستانی که کانت به عنوان مثال تعریف کرده است گوش کنی. بچه ی ده ساله هم می تواند آن را بفهمد… به مردی از سوی شاهزاده دستور داده می شود که علیه یک بی گناه، شهادت دروغ بدهد. او آن بی گناه را نمی شناسد. هیچ ارتباط خاصی هم با […]
-
داستان اسب و الاغ نوشته ی ژان دو لافونتن
مردی یک اسب داشت و یک الاغ. روزی که در آفتاب سوزان راه می سپردند، الاغ به اسب گفت: ” دوست من، اگر نمی خواهی من بمیرم خواهش می کنم کمی از بار من را بردار و سبکم کن! ” آخر الاغ بار زیادی پشتش بود در صورتی که اسب فقط زین اش را حمل […]
-
بخشی از کتاب آنها نیز عاشقند به قلم ترانه وفایی
آقای محترم، مرد محتاج، دوست مزاحم من، مایه ی دردسر خانم من، اگر همسرت از چیزی رنج میکشید ناراحت نمیشدی؟ ـ چرا عصبانی میشوید؟ کمی برایم حرف بزنید. ـ آدم وقتی کسی را خیلی خیلی دوست دارد از ناراحتیش ناراحت و افسرده میشود. باور نداری؟! سپس در حالی که با لبخند سرخی صورتش، تصویر زیبا […]