ترانه وفایی
انسانهای والایی چون انسانهایی که ظالمانه انسانهای دیگر را سرکوب کردهاند روزی به این دنیا میآیند و روزی میروند. انسانهای باقیمانده نیز در غیاب آنها از صفاتی که در ذهن و قلبشان مانده بسیار سخن میگویند.
اما از برخی انسانها میشود بیشتر گفت. چون در سطح وسیع تری خدمت کردهاند. تعدادشان بسیار زیاد است. وقتی میروند، جای خالیشان بسیار حس میشود. خواه به واسطهی خوی خوش انساندوستانهشان، خواه به خاطر دانش و انتقال دانششان.
و اما کریستف بالایی. پشتیبان زبان و ادبیات فارسی ایران با ویژگی خاص: پژوهشگر در ادبیات معاصر ایران. مترجم آثار نثر داستانی معاصر ایران. نثر امروزی فارسی. هدایت. دولتآبادی. پیرزاد. پارسی پور. وفی.
در هر نظام ادبی یک مرکز وجود دارد.
این مرکز یا نثر است یا نظم. در ادوار مختلف ادب ایران این مرکز همیشه نظم بوده است تا هنگامی که نثر و داستان در ایران رونق گرفت (قرن ۲۰) و نفس کشید و در دنیای ادب و ادبیت (اولین بار این واژه را در سال های دور از کریستف بالایی شنیدم!) جان تازه گرفت.
بالایی در این زمینه تلاش بسیار کرده است و تا جایی که توانسته است نثر داستانی معاصر یعنی قرن ۲۰ و ۲۱ ایران را ترجمه کرده است. با خودش در گفتگو و صحبت بودیم تا از آثار این جانب نیز ترجمه کند که نشد. بیمار شد. چندی بعد هم رفت.
چنانچه در گوگل جستجو کنیم از او شرححالهای گوناگون میبینیم. میبینیم که او در ۱۹۴۹ در ماه اوت به دنیا آمد و در روز پایانی ژوئیه ۲۰۲۲، در فرانسه دنیا را ترک گفت. ادبیات تطبیقی، ادبیات فرانسه و در ادامه دکترا و دکترای عالی (دولتی) او با تخصص ایران شناسی و ادبیات ایران به سرانجام رسید.
ادبیات و شناخت یک کشور بدون دانستن زبان و فرهنگ آن سرزمین میسر نیست. پس، وقوع انقلاب ایران را واهمه نکرد و به آمد و رفتهایش به ایران ادامه داد. تغییرات را مشاهده کرد. در ایران اقامت کرد. چند سال حتی رئیس انجمن ایران شناسی فرانسه در ایران (IFRI) شد. از نزدیک همه چیز را میدید و لمس میکرد. در قوی کردن زبان فارسی همیشه کوشا بود. بسیار خوب به زبان فارسی سخن میگفت. در محافل ادبی حضور پیدا میکرد. در ایران، وضعیت ادبی را با حکومت قبل، مقایسه کرد و دیدگاههایش را به نقد کشید. به جایگاه ادبی ایران معاصر نگاه بسیار مثبت داشت. بخصوص پیشرفت زنان در این عرصه. عاشق زبان فارسی و ادبیاتش بود. ادبیات ایران.
بالایی را ایران شناس لقب میدهند. خود چنین ادعایی نداشت و اساسا با این عنوان مخالف بود. خود را مستشرق نمیدانست. ایران را در سطح جهانی میدید. نه به تنهایی. کلا در ادبیات تطبیقی موردی را باید نسبت به مورد دیگر بررسی کرد. بنابراین، او نیز بر این باور نبود که باید کشوری را جدا از بقیه شناخت. از این رو نمیشود ادعا کرد که کسی ایران شناس یا فرانسه شناس یا … است.
کریستف بالایی در نمایشگاههای بینالمللی کتاب که در تهران برگزار می شد استقبال میکرد. اگر ایران بود که هیچ و گرنه به ایران میآمد و با رضایت زیاد کتاب میخرید. خود شاهدش بودهام.
او همواره سعی میکرد با بزرگان ادب فارسی ایران به گفتگو بنشیند. خود شاهد بودهام.
کریستف بالایی که خود استاد دانشگاه بود، در دانشگاه شهید بهشتی تهران، گروه زبان و ادبیات فرانسه، در دورههایی زبان و ادبیات تطبیقی درس میداد و کلاسهایش بسیار جذاب و آموزنده بودند.
رفتنش غمگین است. شاید خود او هم میدانست که با رفتنش ادبیات فارسی ایران زمین یکی از بهترین یا شاید بهترین حامیانش را در کشوری دیگر و یا بهتر بگویم در برونتر از مرزهایش از دست میدهد. بالایی میدانست و هم در مصاحبههایش، هم در گپ و گفتهایی که داشتیم ، میگفت که در خارج از ایران (البته او فقط از کشور ایران و فرانسه یاد میکرد و مثال میزد) با ادبیات کنونی ایران یا حتی مردم ایران و نویسندگانش آشنایی ندارند. اما این را هم میگفت که در سالیان اخیر با وجود افرادی که فرانسوی را به خوبی صحبت میکنند (او هم مانند بقیه بر این مهم اذعان داشت که ایرانیان خیلی زودتر فرانسوی را یاد میگیرند تا فرانسویان فارسی را) رو به افزایش است و این خوبی را دارد که آثار فارسی میتواند به فرانسه برگردان شود او با این نگرش و با تدریس ادبیات ایران در دانشگاه، شاگردانش را برای ترجمهی ادبیات ایران آماده میساخت.
با رفتنش، باید آرزو کنیم چون کریستف بالاییهایی دوباره پدید آیند تا بتوانیم بیشتر در عرصهی ادبیات جهانی حضور یابیم و ادبیات فارسی را که در خود برای همه بسیار دارد، به دیگر مردمان جهان بشناسانیم و بچشانیم.
من به عنوان شاگرد او در دانشگاه (در فرانسه)، خاطرات بسیاری از او دارم. تلخ و شیرین. از همه رنگ. لحظههایی که او را به نزد شفیعی کدکنی بزرگ، تا زمانی که به او پیشنهاد دیدار سیروس طاهباز را دادم. از زمانی که از کشفیاتم در مورد زندگی نیما یوشیج (که موضوع تز من بود) ،زندگی نیما یوشیج برایش تعریف میکردم و میگفتم که میخواهم در آغاز کار بروم در پوست نیما و جهان را ببینم تا زمانی که کاغذهایم را پاره کی کرد که چرا نقد سمانتیک را انتخاب کردهام ( تا جایی که خودش به تحصیل در آن پرداخت)، از او بسیار آموختهام و سختگیریهای بیشمارش در دورهی نگارش تز برایم ارزنده شدهاند. بگذریم از لحظههای سخت و در انتها شیرین دفاعیه، که کریستف بالایی با دادن رای مثبت به درجهی کار «استثنایی در فرانسه» به تز این جانب، همه را جبران نمود.
به امید اینکه در جهان کریستف بالایی هایی وجود داشته باشند و نگذارند، به قول استاد شفیعی کدکنی، ادبیات ایران مظلوم واقع شود و یا شاگردانی تربیت کرده باشند تا ادامه ی راه دهند…