انتشارات او - فروغ فرخزاد 2فروغ‌ فرخزاد (زادۀ ۸ دی، ۱۳۱۳ – درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه‌های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت.

فروغ فرخزاد که به عنوان یکی از مطرح‌ترین چهره‌های زن ادبی در تاریخ معاصر ایران شناخته می‌شود، گرچه در جوانی بارسفر بست اما به پختگی و زبان خاصی در شعر رسیده بود . خود او نیز این را معترف بود که دوره‌های متفاوت سرایش شعر داشته و هرگز معتقد نبود که تمامی شعرهایش ارزشمند هستند. در جریان مصاحبه‌ای چنین گفت :

 

آن وقت‌ها -یعنی قبل از سال 1342 – شعر را باور نداشتم این كه می‌گویم باور نداشتم باز خودش مراحلی دارد . زمانی بود كه من شعرم را به عنوان یك وسیله تفنن و تفریح می‌پنداشتم ، وقتی از سبزی خرد كردن فارغ می‌شدم پشت گوشم را می‌خاراندم و می‌گفتم :خوب بروم یك شعر بگویم . بعد زمانی دیگر بود كه حس می‌کردم اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه می‌شود و حالا مدتی است كه هر وقت شعر می‌گویم فكر می‌کنم چیزی از من كم می‌شود یعنی من ا ز خودم چیزی را می‌تراشم و به دست دیگران می دهم. برای همین است كه شعر به صورت یك كار جدی برایم مطرح‌شده و حالا روی آن تعصب دارم.

مصاحبه صدرالدین الهی در مجله سیاه و سفید با فروغ فرخزاد . سال 1345

روز چهارشنبه ۲۶ بهمن جسد او را در امام‌زاده اسماعیل قلهک شستند  و با حضور خانواده، دوستان و علاقه‌مدانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند.

[av_toggle_container initial=’0′ mode=’accordion’ sort=” av_uid=’av-jo4swn’]
[av_toggle title=’آثار فروغ فرخزاد’ tags=” av_uid=’av-hrq3hz’]

[/av_toggle]
[av_toggle title=’سالشمار زندگی فروغ فرخزاد’ tags=” av_uid=’av-fq5zpj’]

[/av_toggle]
[av_toggle title=’شعر به دستخط فروغ فرخزاد’ tags=” av_uid=’av-e71gt3′]
انتشارات او - شعر با دستخط فروغ فرخزاد 1 انتشارات او - شعر با دستخط فروغ فرخزاد 2
[/av_toggle]
[/av_toggle_container]

 

مرثیه‌هایی برای مرگ فروغ فرخزاد :

[av_toggle_container initial=’0′ mode=’accordion’ sort=” av_uid=’av-c956dz’]
[av_toggle title=’احمد شاملو’ tags=” av_uid=’av-awss2f’]
مرثیه

به جستجوی تو
و درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چهر راه فصول،
در چهارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
ـ متبرک باد نام تو! ـ
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را…
[/av_toggle]
[av_toggle title=’مهدی اخوان ثالث’ tags=” av_uid=’av-8fp9dz’]
دریغ و درد

چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم که بکویم ماجرا چون بود
دریغا درد
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود…

بسی پیغام ها،سوگندها دادم
خدا را با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار،ای خدا،ای داور،ای دادار
تو را هم با تو سوگند،آی
مکن ، مپسندین، مگذار

ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد
پس از عمری همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار می خواهد
ببین،غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا،به حق هرچه می دانند
ببین،یک مرد می گرید…

چه سود اما ، دریغ و درد
در این تاریک نای کور بی روزن
در این شب های شوم اختر که قحطستان جاوید است
همه دارایی ما،دولت ما،ورما،چشم چراغ ما
برفت از دست
دریغا آن پریشا دخت شعر آدمیزادان،
نهان شد، رفت،
از این نفرین شده مسکین خراب آباد.
دریغا آن زن مردانه تر از هر چه مردانند،
آن آزاده،آن آزاد
دریغا آن پریشا دخت
نهان شد در تجیر ابرهای خاک
و اکنون آسمان ها زچشم اختران دور دست شعر
به خاک او نثاری هست،هرشب،پاک
[/av_toggle]
[av_toggle title=’سهراب سپهری’ tags=” av_uid=’av-6uqxnr’]
دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
[/av_toggle]
[av_toggle title=’محمود مشرف آزاد تهرانی’ tags=” av_uid=’av-6jo23b’]
و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه های باد نشست…

چه روز سرد مه آلودی!
چه انتظاری!
آیا تو باز خواهی گشت؟

تو را صدا کردند
تو را که خواب و رها بودی،
و گیسوان تو با رود های جاری بود.
تو را به شط کهن خواندند
تو را به نام صدا کردند
از عمق آب …
(و باغ کوچک گورستان را
در باد
به سوی شهر گشودند)
تمام بودن رازی شد،
و گیسوان تو ناگهان بر تمامی ویرانه های باد نشست
[/av_toggle]
[av_toggle title=’پوران فرخزاد’ tags=” av_uid=’av-3phn93′]
تمام شب

در میان عمیق ترین تاریکی ها
به دو چشم غمگینی می اندیشم
و به پنجه هایی که
خاک،خاک مهربان آن را می پوشاند
تمام شب
گذشته را در عکس ها می دیدم
و صداها را از جرز ها می شنیدم
جزیره ای دور را می دیدم
که فرو رفته بود در مهی سیاه
و پرنده سفیدی را
که در مه فرو می رفت
تمام شب
صدای زجه مادرم را می شنیدم
و تلاوت قرآن را
در تیرگی غبار از آینه ها می ستردم
و می دیدم
که باکره ای معصوم را
که در کوچه اقاقیا
از گذشته به آینده می پیوستند
و در خط زمان
به پوچی و بیهودگی می پیوستند
تمام شب
در میان عظیم ترین پنجه ها
صدای کلنگ گورکنی را می شنیدم
… خاک،خاک سنگینی روی سینه ام فشار می آورد
و به مرگ می اندیشیدم
و به قلب خواهرم
که در دل خاک می پوسید
تمام شب
در میان عمیق ترین تاریکی
برای خواهرم گریه می کردم
[/av_toggle]
[/av_toggle_container]

 

[av_masonry_gallery ids=’2221,2222,2223,2236,2225,2224′ items=’6′ columns=’flexible’ paginate=’pagination’ size=’flex’ gap=’large’ overlay_fx=’active’ caption_elements=’title’ caption_display=’always’ container_links=’active’ id=” av_uid=’av-2ygs3r’]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *