دیزی جانسون هرگز فکر نمیکرد که درباره فنز (دشتی ساحلی در شرق انگلیس) بنویسد اما در کتاب اولش خود را در چشمانداز کودکیاش یافت؛ مجموعه داستان کوتاهی که برنده جایزه داستان کوتاه اِج هیلز شد. او حدس هم نمیزد که افسانه ادیپ را که در روزهای مدرسه شیفتهاش شده بود بازنویسی کند اما شالوده نخستین رمانش «هر چیز زیرین» شد که او را در ۲۷ سالگی تبدیل به جوانترین نویسندهای کرد که در فهرست کوتاه دریافت جایزه بوکر قرار میگیرد. تامل میکند و میگوید: «شاید مربوط به زمان باشد و شاید چیزهایی که اکنون میخوانم ۱۰، ۲۰ سال دیگر به من برگردد… گاهی به ایدهها به عنوان نوعی کمپوست فکر میکنم و اینکه برای کمپوست شدن فقط به زمان کافی نیاز دارند و بعد میتوانی به آنها فکر کنی و دربارهشان بنویسی.»
اما نکتهای که درباره کمپوست وجود دارد این است که باید انتخاب کنی چه چیزی در آن بریزی و چه زمانی آب اضافه کنی و توده کود را به دست بیاوری. جانسون از این ایده خوشش میآید و میگوید از آن نویسندههایی نیست که وقتی مشغول کار بر کتاب خودش است دست از خواندن رمان بردارد یا از هرچیزی که به نظر مشابه میآید دوری کند. در عوض اعتقاد دارد که «هیچ چیز مقدس نیست و من فکر میکنم هر آنچه را که میتوانیم باید بگیریم، آن را مال خود کنیم و به دنیا برگردانیم.»
رمان دوم او، «خواهران» که ۱۳ آگوست منتشر شد ریشه در علاقهاش به ژانر وحشت دارد. جانسون وقتی جوانتر بود به عنوان یک کتابخوان استفن کینگ را کشف کرد و در کنار آن تونی موریسون، پتر هاگ و کری هالم را دوست داشت، او همچنین شرلی جکسون و هلن اویمی را نویسندگان تاثیرگذار بر کارهایش میداند. جانسون از کودکی میدانست که میخواهد نویسنده شود. خودش میگوید کودکی عاطفی بوده و مجذوب احساسی شده که نوشتن کلمات روی کاغذ به او میدادند.
«خواهران» بهطور خارقالعادهای یک کتاب تکاندهنده است و جانسون میگوید نوشتن آن خودش را هم ترسانده. داستان درباره دو خواهر به نامهای جولای و سپتامبر و مادرشان شیلاست. این دو خواهر از نظر سن بسیار به هم نزدیکاند. خواهر بزرگتر، سپتامبر، بهطرز چشمگیری سلطهگر است، اما هر دو احساس میکنند نسبت به سن واقعی خود بسیار کوچکتر هستند، گویی رشدشان به نوعی متوقف شده. جولای داستان را روایت میکند و توضیح میدهد که چطور «وقتی یکی از ما حرف میزند هر دو احساس میکنیم که کلمات بر زبانمان حرکت میکند. وقتی یکیمان چیزی میخورد هر دو احساس میکنیم که غذا از گلویمان پایین میرود. هیچکداممان تعجب نمیکنیم اگر بدنمان را بشکافند و بفهمیم اندامهای مشترکی داریم و ریههای یکی برای هر دو نفس میکشد، که تنها یک قلب برای هردویمان میتپد.» سپتامبر اصرار کرده که روز تولدشان را یکی کنند، رفتارهای بد یکدیگر را تحریک کنند و آزموهایی برای خواهرش میگذارد مثل اینکه دستش را زیر آب داغ نگه دارد، یک شیشه مایونز بخورد یا خودش را ببُرد.
ما این دو خواهر را پس از فاجعه نامشخصی که آنها را به خانه ساحلی مخروبهای در خلنگزارهای یورک شمالی فرستاده ملاقات میکنیم. پدرشان مُرده –او غیبتی اسرارآمیز و اغلب مغرضانه در رمان دارد، جانسون میگوید مثل یک هیولا در یک کُنج- و این جابهجایی چنان افسردگی شدیدی در مادرشان به وجود آورده که او هم غایب میشود، آنها را با غذاهای کنسروی رها میکند و اطراف محل زندگیشان پرسه میزند یا در اتاقش ساکت میماند. اما این احساس خطری که جانسون میسازد، نوعی انرژی سرکوبشده و مزاحم است که این کتاب را بیش از هر داستان دیگری اضطرابآور میسازد. او سعی داشت چه کار کند؟
جانسون میگوید از یک نامه عاشقانه به ژانر وحشت شروع شد؛ اما همانطور که آن را مینوشت تغییر زیادی کرد و به چیزهای مختلفی تبدیل شد: «فکر میکنم بسیاری از عناصر آشکار وحشت ناپدید شدند و آنچه باقی ماند تهدیدی داخلی بود. این چیزی بود که واقعا میخواستم، که گمان میکنم از شرلی جکسون دزدیده شده؛ اینکه حتا وقتی در حال درست کردن یک فنجان چای هستید یا نشستهاید و تلویزیون تماشا میکنید باز هم آن احساس تنش وجود دارد. به علاوه هر چیزی که مینویسم، و بهطور فزایندهای وقتی این کتاب را مینوشتم درباره روابط خانوادگی بود، نه الزاما روابط خانوادگی خوب و آسیبهای مدفون در آن روابط و درون افراد.»
در حالی که مجموعه داستان کوتاه «فِن» قصههای دگرپیکری را به ذهن متبادر میکرد، «هر چیز زیرین» بر پیوند مادر-دختری و اثرات مخرب آن تمرکز داشت؛ اُدیپِ این داستان گرتل نام داشت، یک فرهنگنویس که مادرش خانه قایقیشان را با مردی ناشناس ترک کرده و او در نتیجه کودکیاش را در خانه کودکان بیسرپرست گذرانده است. پیوند دوباره آنها در بزرگسالیِ گرتل متاثر از زبان خصوصی که خودشان اختراع کرده بودند و از زاویه زوال عقل مادر است. اصالت و ابتکار زبانی این رمان تحسین منتقدان را برانگیخت و آن را در فهرست فینالیستهای جایزه بوکر قرار داد.
جانسون با خندهای جزئی میگوید: «مادرها فکرم را به خود مشغول میکنند.» و خیلی سریع اشاره میکند که رابطه خیلی خوبی با مادر و خواهر خودش دارد و آنها از سوالات خوانندگان آثار دیزی درباره روابطشان با او مات و مبهوتاند. جانسون همچنین اضافه میکند که وقتی او و خواهرش کوچکتر بودند به شدت متفاوت و با یکدیگر در رقابت بودند و احتمالا خود او بیشتر شبیه سپتامبر بوده و خواهرش بیشتر شبیه جولای. کتابهایی که میخواند او را نسبت به مادران داستان حساس کرده، آنهایی که بهطور عجیبی پُرکننده حضور داشتند و آنهایی که غایب بودند و آنطور که ویرجینیا وولف میگفت پشت شخصیتها پنهان میشدند. مفهومی که برای جانسون بسیار جذاب بود.
او همچنین تحت تاثیر این واقعیت بود که «وقتی بزرگ میشوی مردم همیشه میپرسند کِی بچهدار میشوی؟ میخواهی بچه به دنیا بیاوری؟ چه اسمی روی اولین دخترت میگذاری؟ و بزرگ شدن با این چیزها بسیار عجیب است.» جانسون میگوید مادرانی که میخواهد خلق کند ممکن است تلاش کنند خود را در چنین دستهبندی سفت و سختی جای دهند یا بخواهند تنها باشند و یا حتا مثل شیلا از فرزند خود بهراسند: «مادر بودن اغلب به عنوان چیزی بسیار زیبا و ناب توصیف میشود که هر زنی به سوی آن در حرکت است و اغلب درباره دشواریهای آن و مشکلات خاصش، وقتی یک مادر مجرد یا شاغل هستی صحبت نمیشود. من میخواستم این را بررسی کنم.»
نقش خانواده یکی از جنبههای جذابیت هویت برای جانسون است اما کتابهای او همچنین دلبستگی شدیدش به انعطافپذیری جسمی و روانی را نشان میدهد –تصادفی نیست که «آب» به شکل بارزی در همه آنها حضور دارد. باز هم به نظر میرسد کودکی نقش اصلی را در این موضوع ایفا میکند: او به یاد میآورد که به یک کتاب صوتی از افسانههای یونان گوش میداد و مجذوب این ایده بود که «محدودیتهای بدن ما لزوما محدودیت نیستند.» وقتی او از ادیپ استفاده کرد بسیاری از متخصصان سبک کلاسیک احساس کردند که او اصول اولیه منبع را به دقت تمام به کار نگرفته است. جانسون میگوید موضع دفاعی برایش جالب بوده و اشتیاقش برای بازگوییهای معاصر مبتنی بر روشی است که به نویسنده اجازه میدهد زمان حال را با فریب خواننده به بحث بگذارد.
در عین حال او از ماهیت مسالهساز بسیاری از آن اسطورههای باستانی –بهویژه در برخورد با خشونت علیه زنان- آگاه است. جانسون به یاد میآورد که در یکی از این افسانهها ابری طلایی به یک زن حمله میکند اما کلمه تجاوز هرگز در آن استفاده نمیشود: «این واقعا اندیشه ما درباره بدنهایمان، مرزها و جنسیتهایمان را و کاری که دیگران میتوانند با بدن ما کنند و کاری که خودمان میتوانیم با بدنمان بکنیم را تغییر داده است.»
جانسون میگوید: «فکر میکنم زمان خوبی است که در مورد آن داستانها فکر کنیم و تصور میکنم که این کاری است که حالا با جی. کی. رولینگ میکنیم. داریم درباره داستانهایی حرف میزنیم که بچهها میخوانند و چیزهایی که قرار است یاد بگیرند.» او به یاد میآورد که خانوادهاش دو جلد از کتابهای هری پاتر را خریدند و او و برادر و خواهرش سر آن دعوا داشتند. «آنها بخش سازنده تجربه کتابخوانی من بودند و بخش مهمی از کودکی بسیاری از آدمها.»
حرفه نویسندگی جانسون با نامزدی برای دریافت جایزه بوکر تغییر شکل داد. تجربهای که آن را پیروزمندانه، شگفتانگیز و در عین حال ترسناک توصیف میکند. او به مدت هشت سال در آکسفورد زندگی کرد اما دیگر نیازی ندارد که به عنوان کتابفروش در بلکوِلز کار یا تدریس کند، چرا که حالا ثبات مالی برای یک نویسنده تماموقت بودن را دارد. وضعیتی که برای خودش به نوعی عجیب اما بسیار فوقالعاده است. کتاب چهارم خوب پیش میرود؟ «شاید این هفتمین بازنویسی برای کتاب بعدیام باشد. هر کتابی دشواری خودش را دارد اما حالا با فرایند نوشتن به نوعی احساس آرامش میکنم که مطمئنا هنگام نوشتن «هر چیز زیرین» نداشتم. فکر میکنم بخشی از نویسنده بودن دریافت نحوه نوشتن به گونهای است که انگار مخالف هرکس دیگری هستید. و شاید من در همین نقطه باشم. باید ببینیم: هنوز کسی آن را نخوانده.»