خورخه لوئیس بورخس ( Jorge Luis Borges ) که اسم کاملش خورخه فرانسیسکو ایزیدور لوئیس بورخس آکهوودو است، در 24 آگوست 1889 در بوینسآیرس در محله پالرمو که به چاقوکشیهایش شهرت داشت، به دنیا آمد.
پدرش وکیل و استاد روانشناسی بود و البته یک خواننده حرفهای ادبیات. «دوست داشت که نویسنده باشد.» مادرش هم زنی تحصیلکرده و کتابخوان بود که چندتایی کتاب انگیسی را هم به اسپانیایی ترجمه کرده بود. خانوادهاش مخلوطی از نژادهای گوناگون سرخپوست، اسپانیایی، پرتغالی، ایتالیایی و انگلیسی بودند و «پدرم سخت به تبار انگلیسیاش مینازید.» پدربزرگهای پدری و مادریاش، هر دو نظامی بودند و در جنگهای داخلی آرژانتین جنگیده بودند. «تا سالها احساس شرم میکردم، چون مثل فامیلهایم نظامی و اهل عمل نبودم و فقط بلد بودم حرف بزنم.»
خورخه لوئیس بورخس ، از کودکی تحت پرورش محیط خانه از علاقهمندان جدی ادبیات شد. سالها بعد به عنوان استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه بوئنوس آیرس منصوب شد. قبل از آن رئیس کتابخانه ملی آرژانتین هم بود.
خورخه لوئیس بورخس هیچ گاه به گونه ادبی رمان علاقهای نداشت. داستان کوتاههای وی انقلابی در فرم داستان کوتاه کلاسیک ایجاد کرد. بعدها منتقدین از وی به عنوان نویسنده پست مدرن نام بردند. با اینکه بارها نامزد جایزه نوبل ادبیات شد اما هیچگاه آن را دریافت نکرد.
این نویسنده، شاعر آرژانتینی از مطرح ترین نویسندگان آمریکای لاتین به شمار می رود.
خورخه لوئیس بورخس آثار والت ویتمن، ادگار آلن پو، جیمز جویس ، ویلیام فاکنر، ویرجینیا ولف، آندره ژید، فرانتس کافکا را تحسین و در کنار اشعار آنان، اشعار حماسی از انگلیسی کهن و زبانهای باستانی ژرمن را ترجمه کرد.
او در یکی از مقالات خود در مورد کافکا نوشت:
هر نویسنده ای عناصر و شخصیت پیشرو خود را خلق می کند. آثار کافکا تصورات ما از گذشته و همینطور درک ما از آینده را اصلاح می کنند.
خورخه لوئیس بورخس به مرور زمان بینایی خود را از دست میداد و قبل از مرگ کاملن نابینا شد.
خورخه لوئیس بورخس در 14 ژوئن 1986 در سن 86 سالگی در ژنو سوئیس ، یعنی در همان شهری که در کودکی به جهت درمان نابینایی پدرش به آنجا رفته بود، در گذشت.
شعری خورخه لوئیس بورخس :
یک رویا
سه تن آن را میدانستند
زنی که معشوقهی کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را میدانستند
مردی که دوست کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را میدانستند
زن به دوست گفت:
دلم میخواهد امشب با من عشق بازی کنی.
سه تن آن را میدانستند
مرد پاسخ داد: اگر گناه کنیم
کافکا دیگر ما را به خواب نخواهد دید.
یک تن آن را میدانست
و بر زمین کس دیگری نبود.
کافکا با خود گفت:
اکنون که آن دو رفته اند و تنها مانده ام
دیگر، خود را به خواب نخواهم دید.
خورخه لوئیس بورخس
منابع : ویکی پدیا / انسان شناسی و فرهنگ / کنابدوست